در خاطره ای عمیق تر از ذهن خرچنگ
در یادت غرق می شوم
بدون جلیقه نجات
شبیه آیسبرگی در ظهر تابستان
بسان چشمان یوزی گرسنه بر شکار
چنان در تو خیره شدم
که چشمانت از یادم رفت
کلاهم را باد می برد
زمان در بطری می چرخد
داریوش اول تاجش را پرت کرد
در نبودنت که همیشه نیست
نبوده ای و نخواهی بود
نمانده و نمی مانی
از ابتدای انتهای صفر به هیچ
با فرعون پنجم شراب نوشیدم
۷۵ میلیون سال است که از یاد نبردمت
از تکرار نداشتنت به ابدیت می رسم
سرشار از اندوهی ابدی
گاوی به نیوتون حمله میکند
چشمان سبز و بی پایانت
آسمان در آنها رنگ می بازد
موهایت شبیه گندمزاری در هلند
که در آن ونگوگ خودکشی میکند
در ۱۱ سپتامبر
گرگی به شمال می رود
در آفریقا شتری بخواب میرود
در قبایل ساموا
بیادت کروکودیلی شکار می شود
پیش از آمدن بهار
تو رفته بودی
جهان به خواب می رود
و من در ابتدای مرز بین کیهانی
فیثاغورث را دیده ام
سکوت بر جهان حکمرواست
یاد تو شبیه هجوم لشکریان مغول
آلباتروسهای سرگردان را به هلاکت رساند
من از مرز کیهانها گذشته ام
و یاد تو همچنان در زمین قربانی میگرد

در تن تخته سیاه ابدی
دو تا رنگ نبود