سگهای گردن سفید
دم کروکودیلی را بوسیدند
و دهان ماری که نیش خری می نوشید
چشمانت در آسمان حلق گاوی بزرگ
یادت در لبخندی مردی کور
کج و ناهموار شبیه پستان گراز
سفره هایی در زمین پاره می شوند
سکوت در شبی تاریک یخ بست
شبی که مردان کلاهشان را جویدند
بسان بازنده ای بزرگ
با چراغی فرسوده در دستان
کوله پشتی آرزوهایم را به کلاغی بخشیدم
سنگین و سکوت شبیه سر گرگ مرده
در انتهای دره یوسمیتی
بر بالای صخره ال کاپیتان
در جستجوی چشمان رنگینش
و چراغی که بخار می شود
آرزوهایی که کج و کوله در زیر چنار
آسمانی بی رمق و بی رنگ
بادی که دیگر تکان نمیخورد
سرگردان شبیه آلباتروسی سیاه
در انتهای اقیانوسی عمیق
ناخدایی که بر موجها می گرید
لحظه هایی که بهم لگد می زنند
به سمت سواحل نورماندی
خونهایی خاکریزها را می درند
بر تپه ای در دشتهای توسکانی
به انتظار نیامدنت؛ ایستادم
به سمت پرندگانی که به شمالگان نمی روند
خاطره ای از شفق قطبی نمانده
شاخ گوزنی درختان را میخورد
برگشته ام از راهی در ابتدای دانوب
خاکستری را به رومانی می برد
فراموش شده ای در لای هزاران موج اینترنت
و دکلهای بلندی که دم روباه را می مکند
آخرین قطاری که از بلگراد می گذرد
مسافرانی سبز و سفید جامانده در کشمیر
شهری که از لایه های شب محو می شود
در کافه ای روشن با دکتر گوبلز قهوه را نیمه رها کردم

در تن تخته سیاه ابدی
دو تا رنگ نبود