یازدهم سپتامبر

در روزگاران سیاه و سبز

در خلنگزاران بی انتها

تمام عمر را در فرار زیسته ام

شبیه مهتابی گریزناک از شب

شبیه جنگل یخ زده تایگا

شبیه کوهستان رها شده در برف

شبیه آبادی هجرت شده در اویل بهار

همه چیز در نگون بختی غرق میشود

سایه های سرخ کلاغان در یازدهم سپتامبر چراغان تابستان را سیاهتر میکنند

روزهای سبز در گلوی کفتار فرو میروند

نه چراغی در دهکده و نه گلهای زنبقی در کنار جاده

نه ترسی که مرا به رهایی نزدیک کند

شبیه کرکسی که مردارش پرواز کند

دندان کورکودیل را شکسته ام

در پوچترین خط مستقیم قطاری

در انجماد کاسه سر تمساحی کور

میان پر حادثه ترین ترس دهقانان

باب 15 .ایه 17 انجیل یوحنا را میخوانم

زمانها و ساعتها بخار میشوند

و همه چیز یخ میزند

در ۱۱ سپتامبر کلاهم را باد خواهد برد

نه سامورایی از شرق نه کاوبویی از غرب

نه صحرا نشینی در خاور نزدیک

به شاخهای بوفالو شلیک نمی کنند

اما من به تنهایی در زمین براه میروم

تنها تر از انفجاری در انجماد مریخ

با بطری نیمه خالی ویسکی در سوالبارد

به دنبال شفق قطبی میگردم



تاريخ : پنجشنبه یکم دی ۱۴۰۱ | 5:28 | نویسنده : دکتر حسنعلی(بهرام) ترنج |