در اندیشه نیامدن شهری میسوزد
افسانه های کهن زنده میشوند
چشمهایت شبیه کلاغانی در پرواز!!
در روزنه دور نور عبور می کند
گندمزاران صبح شفاف
از پاهایت کرنش می کنند
انگار در سیاره ای با میلونها سال نوری!
برخورد لبهایت شنیده شد
در هر کوچه ای تو خوانده میشوی!
در داس دهقانان
در تفنگ سربازان
در کیبورد خبرنگاری کور!!
در موبایل دخترکی تازه از راه دبستان برگشته
در چشمان کارگران نومید
در لای عینک معلمی
در خورشیدهای دیگر
بر رودخانه سرخ
بر صلیب مسیح
بر ردای یک عابد نادان
بر پیشانی بلند کوه
بر فراز دشتهای بلند
در خشونت یک کفتار
در خروش یک مبارز
در راهه های نیامده تا ابد
در انتظارهای پوچ و بیهوده
بر کله های پوسیده در بخار
بر فراز نومیدیهای سیاه
نام تو نوشته می شود
کوچه های بن بست با نام تو باز شدند
دهانهای سرخ در هم کوبیده!!
در چشمان تو فراغتی است
که جهنم و بهشت از یاد می رود
نه انتهای سرخ به پایان میرسد
و نه ابتدای سبزت
گویا تو از ابدیت فراتر رفتی
میان آنچه در زمین جنگ میشود
نه به دست می آیی و نه از دست می روی
جنگویان روم برای مبارزه تو
به قرن ۲۲ باز گشته اند
شورش پاریس از سر گرفته شد
زرتشت از در کنار ارس مانده است
خورشیدهای زیادی به سیاه چاله فرو افتادند
امروز در روزهای سخت
تمام آرزوهای شهر بازهم بر باد رفت
در بخش ۵ و ۵ خرده اوستا
نام تو را نوشته اند
در صبح دل انگیز چوپانهای آلپ
زمین منتظر طلوع دوباره است
از چهار سمت جغرافیا
اما می آیی و نخواهی آمد
هم در گذشته و در آینده
شبیه همه نامها
نام توی فِری است
اول فریادی در پارسی
اول فریدوم (freedom) در انگلیسی
در هر زبانی تو را میخوانند
تو منجی دوباره کیهانی
تو را همه می خوانند
فِری!!!!!
Dr. Toranj

در تن تخته سیاه ابدی
دو تا رنگ نبود