در بیابانی سرخ لاشه هایی به هوا می روند
خسته و در هم دریده
گرسنه به سان چشمان گرگ
زنی از حلق کفتاری پایین میرود
خورشید پشت و رو
در سیاره ای دیگر طلوع می کند
مردی با ردایی دراز
گلوی کورکودیل را می بوسد
شب هرگز از راه نمی رسد
کتابی بیخط
عیسی در آخرین طبقه برج 
ودکایش را به سر می کشد
و هواریون روی سقف می پرند
در شب بیستم کلاهی به آسمان میرود
شبیه گلادیاتور رهایی از جنگ
شام دهقانی را کلاغی دزدید
در بی انتهای درازای شیلی
لهستان از یاد می رود
تو شامت را بخور
آسمان را پرتغالی کرده اند
نه گودویی باز می گردد 
و نه من دیگر کوههای اورال را به خاطر می برم
مترو در کنار جنازه زنی محو میشود
اما هنوز چراغ بر فراز پشت بامی است
گاوی مهربان در آنسوی دشت
به سبک رومیان آواز میخواند
با پاهای مهربان کولیهای مجار
زنبقهایی دوباره می روید
و هنوز مسیح از پشت میز سیگار می کشد.



تاريخ : پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۸ | 0:4 | نویسنده : دکتر حسنعلی(بهرام) ترنج |